وبلاگ شخصی یوسف منصوری



در کتاب‌های نظریه جامعه‌شناسی همواره خوانده‌ایم که دورکیم و نظریه کارکردگرایی با تاریخ به مشکل برمی‌خورد و از پس توجیه آن برنمی‌آید. اولین بار فکر می‌کنم تالکوت پارسونز به این نکته اشاره می‌کند زمانی که کتاب مشهور خود را برپایه نظریه دورکیم می‌نویسد در آخر به این نکته اشاره می‌کند که نمی‌داند باید چطور از پس تغییرات تاریخی بربیاید.

چیزی که برای من عجیب بنطر می‌رسد این است که خود دورکیم اما نه تنها به تاریخ رجوع می‌کند و علاقه زیادی به تاریخ در آثارش دارد بلکه حتی در کتاب‌هایش از کسانی که به تاریخ بی‌اعتنا بوده‌اند انتقاد می‌کند و همچنین کسانی که به تاریخ پرداخته‌اند را ارج می‌نهد.

به این نقل قول توجه کنید: این نویسندگان [منظور کسانی است که به دنبال طرح نظریه اخلاق عمومی منهای تاریخ بودند که شامل افلاطون و ارسطو تا کانت می‌شود] تاریخ را نادیده گرفته و در درک این موضوع ناموفق بودند که انسان‌ها همیشه و در همه‌جا یکسان نیستند بلکه برعکس، آن‌ها پویا و متنوع‌اند، به طوری که تفاوت‌های آدابورسوم، قوانین و نهادها طبیعی بوده و از ماهیت چیزها سرچشمه می‌گیرند.» (دورکیم، مونتسکیو و روسو)

یا حتی در کتاب درباره تقسیم کار اجتماعی او مدام به تاریخ رجوع می‌کند و شیوه تغییر جوامع را در طول تاریخ مورد بررسی قرار می‌دهد و اتفاقا تمام مصالح خود را از تاریخ می‌گیرد.

من با پارسونز آشنایی چندانی ندارم و شاید بتوان این نقد را به پارسونز وارد دانست اما در مورد دورکیم به هیچ عنوان مطلب به این شکل نیست و مطمئنا او با تاریخ درگیر بوده است؛ اما نوع نگاه او به تاریخ با کسانی مثل مارکس یا وبر نیز تفاوت اساسی دارد. 


یکی از اساتید رمان جنگ آخر زمان از ماریو بارگاس یوسا را معرفی کرد و گفت که باید برای درسمان خوانده شود. هنوز رمان تمام نشده و وقتی تمام شد سعی می‌کنم خیلی مفصل‌تر راجع به آن بنویسم ولی تا اینحای استان این رمان یکی از شگفت‌انگیزترین و جذاب‌ترین‌هایی بوده است که خوانده‌ام. کشش طرح بسیار زیاد است و مخاطب (که من باشم) حتی قطع کردن روند مطالعه نیز برایم سخت است و نیمه شب‌ها تا چشمم از نور موبایل درد نگیرد نمی‌توانم این کتاب را ببندم.

قصد لو دادن داستان را ندارم و چیزهایی که در ادامه راجع به آن خواهم نوشت اطلاعاتی کلی راجع به داستان است و هیج قسمتی از آن اسپویل نخواهد شد.

در این رمان روایت از زاویه دیدهای مختلفی نقل می‌شود که هر کدام نماینده یک جریان است. در هر بخش یک روایت از زاویه دید افراد نزدیک به مرشد» نقل می‌شود که نماینده جریان مذهبی بنیادگرا است. یک بخش نیز از زبان ارتش جمهوری خواه مترقی نقل می‌شود که به دنبال سرکوب مرشد است. اختلاف این دو جریان هم مشخص است زیرا بنیادگرایان مذهبی از جمهوری خواهان به دلیل ازدواج مدنی (فرایند سکولار شدن حکومت) و مالیات سنگینی که باید به جمهوری بپردازند ناراضی هستند و دست به شورش می‌زنند.

یکی دیگر از راویان داستان شخصی است به نام گالیلئوگال که یک آنارشیست دوآتشه است پیرو پرودون و باین و به دنبال انقلاب و جامعه بی‌طبقه است. منتهی مشکلی که دارد این است که در آن جامعه ایده‌هایش کمی نابهنگام بنظر می‌رسد.

و زاویه دید بعدی که البته داستان به نسبت این جریان‌ها کمتر به آن می‌پردازد زاویه دید بارون کانابراوا است. یکی از زمین‌داران بزرگ آن منطقه که دستی هم در ت دارد از لحاظ ی استقلال طلب است ( به دنبال استقلال بیشتر ایالت‌هاست).

داستان به سبک رئالیستی نقل می‌شود و تم تراژیکی به خود می‌گیرد ولی چیزی که برای من در این داستان خیلی عجیب است این که خود داستان مطلقا هیچ سرنخی به ما نمی‌دهد که کدام یک از این جریان‌ها به حقیقت نزدیکتر از دیگری است. وضعیت کلی یک وضعیت کثافت محض است و همه این جریان‌ها به نوعی در آن کثافت دخیل هستند و همه هم متهم هستند و انگار» هیچ فرقی میان هیچ کدام از آن‌ها وجود ندارد. همه گرفتار یک نفهمی خاص هستند و ویژگی مشترکشان این است که حرف طرف مقابل را نمی‌فهمند و حتی هیچ تلاشی هم نمی‌کنند که بفهمند.

اما با همه این‌ها فکر می‌کنم خود روایت با بارون کانابراوا کمی بیشتر از دیگران همدل است اگرچه مقدار کمتری از روایت را به خود اختصاص می‌دهد و حتی به نظر می‌رسد نقشی حاشیه‌ای در داستان ایفا می‌کند. جایی در گفتگوها بارون به گالیلئوگال می‌گوید که تو ایدئالیستی مانند افراد مرشد و مانند سرهنگ موریرا سزار. بعد کمی توضیح می‌دهد که منظور او چیست. فکر می‌کنم این مکالمه کلید مهمی در فهم کلیت داستان به ما می‌دهد و همدلی روایت با بارون اینجا خودش را نشان می‌دهد.

در کل این داستان پر از ظرافت‌های عمیق است و علاوه بر طرح خیلی جذابش درونمایه خیلی عمیقی نیز دارد که به نظر من به حق می‌توان آن را به عنوان شاهکار در نظر گرفت.


خیلی وقت بود تصمیم داشتم مطالبی که بصورت پراکنده به ذهنم میرسد را در جایی منتشر کنم که بماند. ایده وبلاگ‌نویسی هم همیشه وجود داشته اما چیزی که بیشتر از همه باعث تشویقم شد به نوشتن اولا وبلاگ خوب و درجه یک شایان تدین بود ـ اگر روزی این وبلاگ هم در حد وبلاگ شایان بشود واقعا از خودم راضی خواهم بود ـ دوما حرف‌های امیرحسین که سعی کرد مرا قانع کند چیزی بنویسم و منتشر کنم که زکات علم نشر آن است!

فعلا نمی‌دانم به کدام سمت خواهد رفت و چه چیزهایی اینحا منتشر خواهد شد منتهی امیدوارم ادامه‌دار باشد.

و من الله التوفیق!


می‌توان گفت مهم‌ترین آثار در میان آثار کلاسیک علوم ی و اجتماعی قطعا قراردهای اجتماعی است. قرارداد اجتماعی به ۳ اثر بزرگ که پیرامون همین عنوان توسط ۳ فیلسوف بزرگ نوشته شده است اطلاق می‌شود. و اما قرارداد اجتماعی چیست و هرکدام از این ۳ نفر (هابز، لاک، روسو) راجع به این مسئله چه می‌اندیشند؟

من با اثر بزرگ هابز یعنی لویاتان که در آن قرارداد اجتماعی خود را تشریح می‌کند آشنایی چندانی ندارم بجز اطلاعات کلی مانند این که او انسان را گرگ انسان می‌داند و قرارداد اجتماعی زمانی برقرار می‌شود که انسان‌ها تصمیم میگیرند وضعیت جنگ همه علیه همه را خاتمه دهند.

اما از دو اثر دیگر کتاب لاک  یعنی رساله‌ای درباره حکومت و همچنین کتابی از دورکیم که راجع به قرارداد اجتماعی روسو نوشته شده و به شرح آن می‌پردازد را مطالعه کرده‌ام و قصد دارم در این نوشتار آن چیزی که از این دو اثر بزرگ دریافته‌ام را به اشتراک بگذارم.

ابتدا از خود مفهوم قرارداد اجتماعی سخن بگوییم. قرارداد اجتماعی بر این فرض استوار است که انسان‌ها زمانی در وضعیت طبیعی می‌زیسته‌اند. وضعیت طبیعی به وضعیتی گفته می‌شود که آن چیزی که ما آن را جامعه می‌نامیم هنوز شکل نگرفته بوده. پس از آن انسان‌ها تصمیم می‌گیرند قراردادی میان خودشان برقرار کنند که اجتماع یا جامعه را شکل می‌دهد. پس درمورد قرارداد اجتماعی سه سوال مهم وجود دارد که این ۳ فیلسوف سعی می‌کنند هر کدام پاسخی به این سوال‌ها بیابند. نکته مهم این است که اگرچه این بحث می‌تواند موضوع یک بحث تاریخی باشد اما در کار این ۳ فیلسوف به صورت متافیزیکی به این سوال‌ها پاسخ داده می‌شود؛ به این معنا که ارجاعی به تاریخ در این آثار یا به کلی نیست یا بسیار اندک است و هسته مرکزی بحث بر عهده استدلالات منطقی و فرض‌های متافیزیکی است. اما این سه سوال چیست؟

اول اینکه قبل از بوجود آمدن اجتماعات، یعنی در وضعیت طبیعی، انسان‌ها چگونه می‌زیستند؟ دوم چه چیزی آن‌ها را ترغیب کرد که به قرارداد اجتماعی تن دردهند؟ و سوم اینکه پس از قرارداد و ورود انسان به اجتماع چه اتفاقی برای او افتاد؟

 


در کتاب‌های نظریه جامعه‌شناسی همواره خوانده‌ایم که دورکیم و نظریه کارکردگرایی با تاریخ به مشکل برمی‌خورد و از پس توجیه آن برنمی‌آید. اولین بار فکر می‌کنم تالکوت پارسونز به این نکته اشاره می‌کند زمانی که کتاب مشهور خود را برپایه نظریه دورکیم می‌نویسد در آخر به این نکته اشاره می‌کند که نمی‌داند باید چطور از پس تغییرات تاریخی بربیاید.

چیزی که برای من عجیب بنطر می‌رسد این است که خود دورکیم اما نه تنها به تاریخ رجوع می‌کند و علاقه زیادی به تاریخ در آثارش دارد بلکه حتی در کتاب‌هایش از کسانی که به تاریخ بی‌اعتنا بوده‌اند انتقاد می‌کند و همچنین کسانی که به تاریخ پرداخته‌اند را ارج می‌نهد.

به این نقل قول توجه کنید: این نویسندگان [منظور کسانی است که به دنبال طرح نظریه اخلاق عمومی منهای تاریخ بودند که شامل افلاطون و ارسطو تا کانت می‌شود] تاریخ را نادیده گرفته و در درک این موضوع ناموفق بودند که انسان‌ها همیشه و در همه‌جا یکسان نیستند بلکه برعکس، آن‌ها پویا و متنوع‌اند، به طوری که تفاوت‌های آدابورسوم، قوانین و نهادها طبیعی بوده و از ماهیت چیزها سرچشمه می‌گیرند.» (دورکیم، مونتسکیو و روسو)

یا حتی در کتاب درباره تقسیم کار اجتماعی او مدام به تاریخ رجوع می‌کند و شیوه تغییر جوامع را در طول تاریخ مورد بررسی قرار می‌دهد و اتفاقا تمام مصالح خود را از تاریخ می‌گیرد.

من با پارسونز آشنایی چندانی ندارم و شاید بتوان این نقد را به پارسونز وارد دانست اما در مورد دورکیم به هیچ عنوان مطلب به این شکل نیست و مطمئنا او با تاریخ درگیر بوده است؛ اما نوع نگاه او به تاریخ با کسانی مثل مارکس یا وبر نیز تفاوت اساسی دارد. 

دوومین افسانه که باعث اشتباه خیلی از افراد حتی اساتید دانشگاه نیز می‌شود این است که دورکیم وجود پدیده‌های اجتماعی را بر اساس کارکردشان توجیه می‌کند. به این معنا که علت وجودی هر پدیده اجتماعی علت غایی آن، یا نقشی است که آن پدیده در حیات اجتماعی ایفا می‌کند. این اشتباه نیز به علت مواجه نشدن با متون خود دورکیم و مطالعه منابع دست دوم و سطحی نگری است. 

به این نقل قول دقت کنید:

اگرچه ما می‌توانیم درک کنیم که چگونه یک قانون معین برای جامعه مفید است، اما این منشا آن را توضیح نمی‌دهد. از این رو، هرکسی که تحقیق خود را به علل غایی پدیده‌های اجتماعی محدود کند از توجه به اصول بنیادین آن‌ها غافل خواهد ماند، و این خلاف علم است. باری، اگر ما از روش مونتسکیو پیروی می‌کردیم چنین چیزی برای جامعه‌شناسی اتفاق می‌افتد.» (دورکیم،مونتسکیو و روسو)

در کتاب قواعد روش جامعه شناسی نیز دورکیم همین بحث را با شرح و تفصیل بیشتر بیان می‌کند. این عبارات نشان می‌دهد که او نه تنها به دنبال اثبات هر آنچه که اکنون وجود دارد با بیان دلایل مفید بودن آن نیست! بلکه به این نگاه با دیدی انتقادی می‌نگرد.

توضیح گیدنز راجع به این موضوع:

دورکیم دو نوع تبیین را در جامعه شناسی بازمی‌شناسد: تبیین علی و تبیین عملکردی(functional). 

عملکرد باید به روشنی از قصد» یا هدف» تمییز داده شود. مقاصدی که افراد ممکن است از پذیرش نوعی رفتار اجتماعی داشته باشند احتمالا با عملکرد آن رفتار در جامعه متفاوت است: مردم برای پرستش خدا به کلیسا می‌روند ولی عملکرد این عمل افزایش همبستگی اجتماعی است. به قول دورکم عملکرد یک عنصر اجتماعی به تطابق با نیازهای عام ارگانیسم اجتماعی مربوط است. تبیین علی متضمن تشخیص قوانینی است که توالی پدیده‌های اجتماعی را توضیح می‌دهد. تبیین رابطه میان چگالی اخلاقی و رشد تقسیم کار مثالی از آن است. علل تحول یک صورت اجتماعی را باید از عملکرد آن تفکیک کرد اگرچه هر بررسی تفصیلی کافی مآلا باید این دو نوع را ترکیب کند»

باشد که دورکیم را بهتر بخوانیم


یکی از اساتید رمان جنگ آخر زمان از ماریو بارگاس یوسا را معرفی کرد و گفت که باید برای درسمان خوانده شود. هنوز رمان تمام نشده و وقتی تمام شد سعی می‌کنم خیلی مفصل‌تر راجع به آن بنویسم ولی تا اینحای استان این رمان یکی از شگفت‌انگیزترین و جذاب‌ترین‌هایی بوده است که خوانده‌ام. کشش طرح بسیار زیاد است و مخاطب (که من باشم) حتی قطع کردن روند مطالعه نیز برایم سخت است و نیمه شب‌ها تا چشمم از نور موبایل درد نگیرد نمی‌توانم این کتاب را ببندم.

قصد لو دادن داستان را ندارم و چیزهایی که در ادامه راجع به آن خواهم نوشت اطلاعاتی کلی راجع به داستان است و هیج قسمتی از آن اسپویل نخواهد شد.

ادامه مطلب


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها