یکی از اساتید رمان جنگ آخر زمان از ماریو بارگاس یوسا را معرفی کرد و گفت که باید برای درسمان خوانده شود. هنوز رمان تمام نشده و وقتی تمام شد سعی میکنم خیلی مفصلتر راجع به آن بنویسم ولی تا اینحای استان این رمان یکی از شگفتانگیزترین و جذابترینهایی بوده است که خواندهام. کشش طرح بسیار زیاد است و مخاطب (که من باشم) حتی قطع کردن روند مطالعه نیز برایم سخت است و نیمه شبها تا چشمم از نور موبایل درد نگیرد نمیتوانم این کتاب را ببندم.
قصد لو دادن داستان را ندارم و چیزهایی که در ادامه راجع به آن خواهم نوشت اطلاعاتی کلی راجع به داستان است و هیج قسمتی از آن اسپویل نخواهد شد.
در این رمان روایت از زاویه دیدهای مختلفی نقل میشود که هر کدام نماینده یک جریان است. در هر بخش یک روایت از زاویه دید افراد نزدیک به مرشد» نقل میشود که نماینده جریان مذهبی بنیادگرا است. یک بخش نیز از زبان ارتش جمهوری خواه مترقی نقل میشود که به دنبال سرکوب مرشد است. اختلاف این دو جریان هم مشخص است زیرا بنیادگرایان مذهبی از جمهوری خواهان به دلیل ازدواج مدنی (فرایند سکولار شدن حکومت) و مالیات سنگینی که باید به جمهوری بپردازند ناراضی هستند و دست به شورش میزنند.
یکی دیگر از راویان داستان شخصی است به نام گالیلئوگال که یک آنارشیست دوآتشه است پیرو پرودون و باین و به دنبال انقلاب و جامعه بیطبقه است. منتهی مشکلی که دارد این است که در آن جامعه ایدههایش کمی نابهنگام بنظر میرسد.
و زاویه دید بعدی که البته داستان به نسبت این جریانها کمتر به آن میپردازد زاویه دید بارون کانابراوا است. یکی از زمینداران بزرگ آن منطقه که دستی هم در ت دارد از لحاظ ی استقلال طلب است ( به دنبال استقلال بیشتر ایالتهاست).
داستان به سبک رئالیستی نقل میشود و تم تراژیکی به خود میگیرد ولی چیزی که برای من در این داستان خیلی عجیب است این که خود داستان مطلقا هیچ سرنخی به ما نمیدهد که کدام یک از این جریانها به حقیقت نزدیکتر از دیگری است. وضعیت کلی یک وضعیت کثافت محض است و همه این جریانها به نوعی در آن کثافت دخیل هستند و همه هم متهم هستند و انگار» هیچ فرقی میان هیچ کدام از آنها وجود ندارد. همه گرفتار یک نفهمی خاص هستند و ویژگی مشترکشان این است که حرف طرف مقابل را نمیفهمند و حتی هیچ تلاشی هم نمیکنند که بفهمند.
اما با همه اینها فکر میکنم خود روایت با بارون کانابراوا کمی بیشتر از دیگران همدل است اگرچه مقدار کمتری از روایت را به خود اختصاص میدهد و حتی به نظر میرسد نقشی حاشیهای در داستان ایفا میکند. جایی در گفتگوها بارون به گالیلئوگال میگوید که تو ایدئالیستی مانند افراد مرشد و مانند سرهنگ موریرا سزار. بعد کمی توضیح میدهد که منظور او چیست. فکر میکنم این مکالمه کلید مهمی در فهم کلیت داستان به ما میدهد و همدلی روایت با بارون اینجا خودش را نشان میدهد.
در کل این داستان پر از ظرافتهای عمیق است و علاوه بر طرح خیلی جذابش درونمایه خیلی عمیقی نیز دارد که به نظر من به حق میتوان آن را به عنوان شاهکار در نظر گرفت.
درباره این سایت